به نظر مامانم من خوشکلم واسم خیلی میترسه
سلام به نظر مامانم من خوشکلم همیشه معوذتینو واسم میخونه من امروز یاد گرفتن بگم توتو و اوه به نظرتون پیشرفتم چطوره واسه اینکه شیرینتر بشم چشامو با ناز میبندم و باز میکنم جالا بیایید ببینید دختر کشم
نویسنده :
فدایی طاها
15:32
وقتی سوار ماشین میشم گوشو وموهای بابامو دوست دارم
خلاصه من طاهای حوشکل تپل مپلی باید سوار هیوندا بشم هرماشینی به تیپم نمیخوره عرضم به حضورتون من فقط سربابامو و موهاشو دوست دارم از پشت سرهی موهاشو میکشم اینقدر کیف داره من مثل مامانم دارم بابامو کچل میکنم کچلش کنم خوشکل میشه ؟؟؟؟؟؟
نویسنده :
فدایی طاها
15:31
توخواب کله ملغ میزنم
طاها تو خیلی بدخوابی و اگر هم بخوابی توی خواب حرکت میکنی سرتواینطرف اون طرف میزنی به نظرت چه باید بکنم پتو هم سرت نمیذاری چرا پسر نازم خوب من نگرانتم خدای نکرده مریض بشی
نویسنده :
فدایی طاها
15:30
اذانودوست دارم
پسرم یاد گرفتی که وقتی بسم اله میبینی ذل بزنی به تلویزیون و اگه اذان بگن با تیک تیک اولش صدا در میاری و دست رو گوشت میذلری قرآن و نماز خیلی جلب توجهت میکنن همیشه خدایی باش عزیزمممممممممممممم
نویسنده :
فدایی طاها
15:30
شکم بابام نردبونمه
من تو بغل بابام هستم میخواد بیارتم پایین من هم از شکمش و بدنش مثل نردبون میرم بالا مگه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ها چیزی گفتین از کلاه قرمزی هم خوشم میاد
نویسنده :
فدایی طاها
15:29
اولین خرابکاری من
من طاها هستم از لب تاب خیلی خوشم میاد نه این که مامانم میره اینترنت من چی کم دارم من هم میخوا بنویسم زدم روی کیبورد چیزی نشد گفتن لب تاب سوخته بردنش تهران همین به خدا
نویسنده :
فدایی طاها
15:28
به شیر میگم به به نمیزارم بابام لقمشو فورت بده
به غذا و شیر به به میگی و اینو مامان بزرگت یادت داد وقتی بابات غذا میخورد از همون بچگی به دهن بابات نگاه میکردی بچه وول کن بزار بابات غذاشو بخوره
نویسنده :
فدایی طاها
15:27
من گردن بابامو دوست دارم
سلام طاها جونم شیرین کاری دیگت عزیزم اینه که دوست داری رو گردن بابایی دور بزنی هر کاری میکنی تااین بشه میدونی دست زدنت اول چطور بود یه دستتو میبندی یه دست دیگت باز دست میزنی
نویسنده :
فدایی طاها
15:26
اعتراض به نشستن
شیرین کاری دیگه عزیزم گفته بودم باید سرتو رو شونه میذاشتی و باید باهات راه رفت که بخوابی یائت هست آهان نی نی مامان عرضم به حضورت وقتی راه میرفتیم و تو میگفتی ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تا بخوابی خسته می شدیم من مامان بزرگ بابایی یواش می اومدیم سر مبل بشینیم انگار راه مبلو بلد باشی گریه میکردی و اعتراض حالا مینشستیم حتی اگه خوابت برده باشه گریه و جیغ. نازنین من وباباش
نویسنده :
فدایی طاها
15:26